آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

آرتین شیرینی زندگی مامان الهه و بابا مجتبی

.

مامان جان نمیدونستم که 3 ماهگی مراقبت نداری با بابا دیروز بردیمت خانه بهداشت از خانومه خواستیم حالا که بردیمت وزن کنه گفت نی نی تون وزن کم داره(400گرم کم داشتی)چرا مامان؟باید 6 کیلو و 100 میبودی و لی 5کیلو و 700 گرم بودی.خیلی ناراحتت شدیم.من که شیر میدم بخوری عزیزم.شیر خشک هم میخوری که گرسنه نمونی.گل پسر ما نباید کوچولو باشه ها باید شیر بخوره که قوی بشه.باشه مامانی؟پسر خوبی باش و مامان بابا رو از نگرانی در بیار.
22 اسفند 1391

چقدر زود میگذره!!!

عزیز دل مامان امروز ساعت 10:45سه ماهگیت تمام میشه و وارد 4 ماهگی میشی.چقدر زود میگذره عزیزم.روزای اولی که به دنیا اومده بودی مامانی خیلی میترسید.میترسیدم نتونم از تو که مثل برگ گل ظریفی و ناز مراقبت کنم.تا 10روز آنا پیشمون موند تا کمک مامانی کنه ولی بالاخره باید میرفت.شبش من و بابا خیلی استرس داشتیم.الان 60 روزه که شب و روز با هم هستیم.جمعمون 3 نفره شده.پارسال این موقع هنوز خدا تورو نداده بود به لک لک مهربون که واسمون بیاره.(خدایا شکرت)خیلی دوست داشتنی هستی مامان جون .دیگه واسمون میخندی.شیرین کاری های مخصوص خودت رو میکنی و دل من و بابا ازشیرین کاری ها و صداهایی که از خودت در میاری ضعف میره.وقتی باهات حرف میزنیم تلاش میکنی جواب بدی بیشتر هم م...
22 اسفند 1391

چقدر زود میگذره!!!

عزیز دل مامان امروز ساعت 10:45سه ماهگیت تمام میشه و وارد 4 ماهگی میشی.چقدر زود میگذره عزیزم.روزای اولی که به دنیا اومده بودی مامانی خیلی میترسید.میترسیدم نتونم از تو که مثل برگ گل ظریفی و ناز مراقبت کنم.تا 10روز آنا پیشمون موند تا کمک مامانی کنه ولی بالاخره باید میرفت.شبش من و بابا خیلی استرس داشتیم.الان 60 روزه که شب و روز با هم هستیم.جمعمون 3 نفره شده.پارسال این موقع هنوز خدا تورو نداده بود به لک لک مهربون که واسمون بیاره.(خدایا شکرت)خیلی دوست داشتنی هستی مامان جون .دیگه واسمون میخندی.شیرین کاری های مخصوص خودت رو میکنی و دل من و بابا ازشیرین کاری ها و صداهایی که از خودت در میاری ضعف میره.وقتی باهات حرف میزنیم تلاش میکنی جواب بدی بیشتر هم م...
22 اسفند 1391

خونه آنا خوش گذشت؟

مروز رفتیم شهرکرد مامانی اما جنابعالی اونجا خواب تشریف داشتی.چون ساعت 4 صبح خوابیده بودی عزیزم.بعضی شبا که تو بیداری عزیزم یاد شب های امتحان میافتم.(البته مامانی در طول ترم هم درس میخوند.بد آموزی نشه!!!) ...
11 اسفند 1391