آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

آرتین شیرینی زندگی مامان الهه و بابا مجتبی

کارهای جدید آرتین

عزیز دلم هرچی بزرگتر میشی شیرین تر و بازیگوش تر میشی.خیلی ها!!!دیروز یعنی 16مرداد 92دیدم که لثه ی بالاییت یه دونه زده و گرد شده فکر کنم دوباره داری دندون در میاری وای خدا.با عجله با بابا تصمیم گرفتیم ببریمت آتلیه تا از دندون پایینی هات عکس بگیریم رفتیم, اما آتلیه بسته بود ولی امروز بردیمت و چند تا عکس واسه یادگاری ازت گرفتیم.چند شب پیش عزیز افطاری داشت رفتیم رستوران و واسه اولین بار واسه گل پسریمون سوپ سفارش دادیم.انقدر سعی کردم بای بای و دس دسی و سر سری رو یاد بگیری انقدر بامزه این کارهارو انجام میدی.البته گاهی هم مارو ضایع میکنی واین کارها رو انجام نمیدی.صدات میزنم میگم آرتین کجایی مامان توام میگی ا من هم میام ببینم کجایی.تازه اگه یه چی...
30 مرداد 1392

شیرین کاریهای جدید آرتین

قربونت بشم مامان خداروشکر که تو بهتر شدی. وقتی مریض میشی انگار من و بابا هم افسرده و عصبی میشیم خونه به هم ریخته میشه بی حوصله میشیم خلاصه خیلی بد میشه شرایط.خداروشکر از دیروز تب نکردی بهتر هم شدی فقط نمیدونم چرا با گریه از خواب بیدار میشی.ایشالا اونم خوب میشه.از شیرینی هات میخواستم بگم: امروز که بابا از بیرون اومد تو خونه خیلی با هیجان و جیغ چهار دست و پا رفتی طرفش.یه بادکنک هم داری که دوروزه باهاش بازی میکی میزنی بهش اونم میره و تو هم تند و تند میری دنبالش نزدیکش که میشی چشمتو میبندی یه جیغ خوشحالی میزنی و دوباره میزنی بهش.من دستات رومیگیرم و میگم دس دسی خوب توام حالا کوچولویی واسه دس دسی در نتیجه من وارد عمل میشم دستاتو میزنم به هم توام ا...
4 مرداد 1392

خیلی خطرناک شدی مامانی!!!!!

یک هفته است که نمیشه چشم ازت برداشت مامانی خیلی خطرناک شدی دستتو میخوای بگیری به دیوار و بلند بشی بعد صورتت میخوره تو دیوار آخه مگه تو مورچه ای؟تو رورویک هم که میشینی هیچ چیز از دستت در امان نیست.دست به مبل ها میگیری و پا میشی.اگه بالشت بذارم دورت که سرت نخوره به کشو ها دستت رو میگیری به تخت و بلند میشی.رو زمین اگه اندازه ی یه نقطه آشغال باشه به نظرت همون خوشمزه ترین چیز روی زمین و زود میذاریش دهنت.اگه یه روز منو نترسونی که شب نمیشه دیگه هر صدایی که میاد فکر میکنم وااااااای آرتین بود.این هم کاریه که امروز انجام دادی.دستتو گرفتی به قفسه ها تا بلند بشی قفسه رو با هرچی توش بوده انداختی.ماشالا پسرم. ...
3 مرداد 1392

درد و بلات به جونم

درد و بلات به جونم مامانی از 3شنبه شب که عمه زهرا رو مهمون کردیم و کلی اون شب ترسوندیمون خیلی بهونه گیر شدی فکر کنم ی کم سرما خورده بودی شب حالت بد شد و من و بابا با اینکه مهمونا خونمون بودن زودی بردیمت دکتر.ولی دکتر حتی یه معاینه ساده هم نکرد ولی بعد از اون شب یه کم سرفه کردی و امروز تصمیم گرفتیم دوباره ببریمت دکتر.بردیمت پیش دکتر زندی و گفتم که گوشتو میگیری و بهونه گیر شدی گوشت رو معاینه کرد و واست یه نوار گوش نوشت فوری بردیمت که تا دیر نشده جوابو واسه دکترت بیاریم و متاسفانه دکتر گفت که گوشت عفونت کرده مخصوصا گوش راستت من و بابا خیلی ناراحت شدیم.دکتر زندی هم مارو فرستاد پیش یه متخصص گوش و حلق و بینی(دکتر آیت)با اینکه دیر وقت بود و منشی دک...
3 مرداد 1392

اولین خاک بازی

                                       جمعه 10 خرداد.همگی رفتیم باغ بابا حسین و دایی علی رضا تورو نشونده توی خاک ها و مثل اینکه بدت هم نیومده!!! ...
3 مرداد 1392